مشتری اشک
کعبهی اهل ولاست صحن و سرای رضا شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟ چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا
زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا
نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند حیف که خاموش شد صوت دعای رضا
یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک خون جگر جوشد از خشت طلای رضا
از در باب الجواد می¬شنوم دم به دم یا ابتای پسر، وا ولدای رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه ز طوس آمدم باز دلم در وطن کرده هوای رضا
گر برود در جنان یا برود در جحیم بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا
“غلامرضا سازگار”